ماه رمضان، علاوه بر اينکه ماه تزکيه و خودسازي است، ماه ياد ها و خاطره ها هم هست.
رمضان که مي آيد، ياد خيلي از چيزها و کس ها زنده مي شود. براي نسل ما، يکي از آن کس ها، مرحوم وحشي بافقي، شاعر بلند آوازه ي قرن دهم است.با مناجات مشهور:
الهي سينه اي ده آتش افروز در آن سينه دلي وان دل همه سوز
هر آن دل را که سوزي نيست دل نيست دل افسرده غير از آب و گل نيست.....
و اينگونه مناجات هاي دل انگيز غروب رمضان به پريشان حالي مي افتد و جايش را به يکي از همين تواشيح هاي نامانوس عربي مي دهد و از خاطره ي نسل جديد رخت بر مي بندد.
بگذريم، اقبال مولانا وحشي، در زمان حياتش هم بيشتر از اين نبود که در اين زمانه انتظارش را داشته باشيم. فقر و نداري، هجرت و نامرادي و زندگي در کنج عزلت! آنسان که خودش هم پيش از آن از بد اقبالي و همسايگي اش با گلخن روزگار ناليده بود.
و حالا پس از بدرود حيات نيز، قرن هاست که آرامگاه ابديش به همان طالع گرفتار شده. گورستان و جاي سنگ گورش همچنان در پرده ي ابهام و مورد اختلاف اهل تحقيق است!
عزيزي از سر دلسوزي و ادب دوستي آرزو کرده بود که مگر فرمان فرمايان و صاحبان مکنت و قدرت، با مساعدت اهل خرد و انديشه بتوانند در يزد برايش آرامگاهي در خور بنا کنند و خانه اش در بافق را (که در زمان برپايي جشنواره ي ادبي وحشي بافقي دانش آموزا ن سراسر کشور، توسط سنگ آهن بافق بنا شده بود) به اتمام رسانند و به کتابخانه يا موزه اي مناسب بدل کنند.آمين!
ظريفي خوش آواز اما، اين ترانه ي وحشي را با دلتنگي مي خواند که:
دوستان شرح پريشاني من گوش کنيد داستان غم پنهاني من گوش کنيد
قصه ي بي سر و ساماني من گوش کنيد گفتگوي من و حيراني من گوش کنيد.....