نمی دانم نوشتن در مورد دوست، برادر و سرور عزیزم آقای حاج سید هدایت الله طالقانی مردی بزرگ، عاشق، پرتلاش و خداجوی را از کجا شروع کنم، مردی که سراپا شور و اشتیاق و حرارت بود، اما آرام می نمود، معیارش در حب و بغض الهی بود، برای خدا تبسم داشت و برای خدا فریاد می کشید و خشمگین می شد، برای خدا صبر داشت و سکوت می کرد، شب زنده دار بود و اهل دل، صوت مناجاتش در نماز بسیار دلنشین بود. ظاهراً به ندرت نماز شب و نیایشهای شبانه اش ترک می شد. به هر موضوعی که می پرداخت از توانش و از همه امکاناتش بهره می جست. بسیار ساده و بی آلایش بود، واقعا ً برایش مهم نبود که چه غذایی برسر سفره دارد. حتی وقتی میهمان داشت و در خانه چیزی نداشت، سفره اش نیز به همان صورت گشوده می شد.
در زندگی با ناگواریها و سختیهای زیادی روبرو شد اما صبر را پیشه خود ساخت، دستگیری و زندان در آغازین ماه های زندگی مشترکش در زمان ستم شاهی، شهادت دختر خردسالش با وضع فجیح در سوزاندن کانکس محصولات فرهنگی که فاطمه اش در میان کتب آتش گرفته سوخت و داغ سوز ناکش را بردل پدر و مادر باقی گذاشت.
اهل منبر و سخنوری نبود، اما هر گاه به اصرار دوستان در جمعی لب به سخن می گشود، از عمق وجودش و متناسب با نیاز و شرایط مخاطبش چند کلمه ای می گفت و به اثربخش بودن کلامش تاکید داشت.
به خانه هریک از دوستان و آشنایان که وارد می شد و شبی را میهمان می گشت، آنقدر ساده و بی تکلف بود که اهل خانه و فرزندان و دوستان را هم به خود جذب می کرد.